رفتی و شد بی تو جانم زار، باز آی و ببین
سینه ای دارم ز هجر افگار، باز آی و ببین
بر سر راه تو زان بادی که از سویت رسید
دیده من پر خس و پر خار، باز آی و ببین
گر بیایی و ببینی حال من از گفت من
بو که بزیم جان من، یک بار باز آی و ببین
چون تو رفتی از من و من از خود، کنون لطف کن
گاه رفتن آخرین دیدار، باز آی و ببین
من نمی گویم «بیا، وین شخص چون مویم نگر»
از خم گیسوی خود، یک بار بازآی و ببین
گر ندیدی سوزش مجنون ز درد و داغ عشق
درد و داغ خسرو غمخوار، باز آی و ببین