عیسی ز مقدم تو با یام مژده داد
از یُمن آن سخن نفسش جان بمرده داد
برهان معجز تو کلام الهیست
نه چون کلیم و ذوالنون ازماروماهیست
از بیم آب روی تو در صف رستخیز
آتش نموده پشت و گرفته ره گریز
تلقین ذکر کرده گفت سنگ ریزه را
انبار رزق کرده دلت ظل نیزه را
ای مرگ دشمنان تو بیماری صبا؟
وی کوری مخالف تو سرمۀ هبا
دنیا واهل دنیانزدتوهردوخوار
یک مشت خاک برسریک مشت خاکسار
خورده قفا زدست تو زرهای ماه روی
گشته ندیم خاص توفقرسیاه روی
شاگرددست تست،از آن ابر دُر فشان
آنجارودکه دست تواو را دهد نشان
ای رحمت تو دایۀ اولاد ابوالبشر
مارا اگرچه هیچ نیرزیم هم بخر
شرط شفاعت تو ز ما گرکبایرست
بامابسی متاع ازاین جنس حاضرست