مژگان گشا جهان ته بال نگاه گیر
صیدت به زیر پاست ز شاهین کلاه گیر
بال هما ز شش جهتم سایه افکن است
اقبال گو کلاغ به بخت سیاه گیر
ای غرهٔ تمیز وبال جهان تویی
آیینه بشکن و همه را بیگناه گیر
آغوش بیخودی خط پرگار راحت است
رنگ به گردش آمده ای را پناه گیر
با دل چه الفت است نفس را در این مقام
منزل نشسته باش ، تو برخیز و راه گیر
آخر تو از حباب تنک مایه تر، نه ای
خود را دمی عرق کن و بر روی راه گیر
آه از بلند ربختن شمع هستی ات
چندان که سر فراخته ای عمق چاه گیر
آن سوی عالم اند و به پیشت نشسته اند
در خانه های چشم سراغ نگاه گیر
ای باغبان خمار عدم تا کجا کشیم
ما را به سایهٔ مژه های گیاه گیر
آیینهٔ تامل موج گهر حیاست
گر نظم ما به سکته زنی عذرخواه گیر
بیدل شباب رفته به عبرت مقابل است
در سجده نیز قد دوتا را گواه گیر