بین المحبّین سر لیس یفشیه
قول و لا قلم للخلق یحکیه
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذرّه بصد هزار جان نتوان داد
جمال چهره جانان اگر خواهی که بینی تو
دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا کن
کسی کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید
چو سازد باعیان خلوت کجا دل در حبر بندد
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهای جبرئیل از گنج رحمت باز ده
شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست
برخیز و بیا بتا که امشب شب ماست
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرّد یابد از غوغا
خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهی التقی
کن مثل ماش فوق ارض الشوک یحذر ما یری
فدیت رجالا فی الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
یرومون بالاسرار فی الغیب مشهدا
من الحقّ ما للنّاس منه سبیل
فیلقون روح القدس فی سرّ سرّهم
و یبقون فی معنی لدیه نزول
رجال لهم فی الغیب قرب و محضر
و انفسهم تحت الوجود قتیل