پرسید مرا دوست که آن قوم که بودند
کز خلق جهان گوی حقیقت بربودند
گفتم: چه نشان پرسی زان قوم که ایشان
خود را بخود از روی نمودن ننمودند
بر حاشیه دعوی هرگز نگذشتند
در دائره معنی هرگز نغنودند
زین نیز عجب تر که ز بی قدری و خواری
نزدیک همه خلق چو ترسا و جهودند.
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق
غمزه بر هم زن یکی تا خلق را بر هم زنی