هست اعلام علم را رافع
تاج دین، سید عرب رافع
بوالغنایم ، که همچو طاعت حق
خدمت اوست خلق را نافع
نیست جز جوشن حمایت او
تیر احداث چرخ را دافع
حکم او فلک را شده منقاد
امر او را جهان شده تابع
مخلصان را جوار او حافظ
مشرکان را حسام او قامع
بر خلایق عطای او فایض
در زمانه ثنای او شایع
هر نفس کان نه بهر او باطل
هر سخن کان نه مدح او ضایع
همه گردن کشان و جباران
پیش او گشته خاشع و خاضع
سجده برده ضیای رأیش را
مهر تابان ز قبهٔ رابع
بوسه داده بساط صدرش را
جرم کیوان ز طارم سابع
طلعت اوست راحت ناظر
نکته اوست لذت سامع
تیغ او را، چو نور انجم را
نشود جرم آسمان مانع
اوست خورشید مهتری و شدست
نور او در همه جهان ساطع
هست از بهر صادر و وارد
خوان جودش نهاده بر شارع
شارع شرع جود گشت و مباد
مندرس شرع این چنین شارع
هست صید همای همت او
بر فلک نسر طایر و واقع
هست در من یزید گاه عطا
مشتری او و عالمی بایع
هست در کشف مشکلات علوم
حجت او چو تیغ او قاطع
نیست علمی، که نیست طبعش را
سر آن علم تابع طایع
نظم او هست معجب و معجز
نثر او هست رایق و رایع
از طریق نجوم دانسته
همه اسرار گنبد تاسع
علم ادیان و علم ابدان را
هست چون شافعی و چون شافع
ای خجسته بصورت و سیرت
وی همایون بطلعت و طالع
از تو شده قصر سروری عالی
بتو شد مصر مهتری جامع
پر ز باران خون شود گیتی
چون شود برق تیغ تو لامع
صدر تو قبلهٔ امانی و خلق
سوی آن قبله ساجد و راکع
کی شود، هر که کرد خدمت تو
از پس آن بمملکتی قانع؟
تا که معلول را بود علت
تا که مضنوع را بود صانع
درگهت باد مشرب عطشان
حضرتت باد مطعم جایع
هر زمان باد بر تن و جانت
از خداوند رحمت واسع