جان بابا، هر شب این دیوانه دل
با من شوریده سر در گفت و گوست
کز چه دارد، مرد عامی حق رأی
لیک زن با صد هنر محروم از اوست
مرد و زن را در طبیعت فرق نیست
فرق شان در علم و فضل و خلق و خوست
مرد نادان در شمار چارپاست
مغز خالی کم بهاتر از کدوست
بانوی عالم به از بی مایه مرد
«دشمن دانا به از نادان دوست »
خار و خس را، چون در این گلشن بهاست
گل چرا بی قدر با صدرنگ و بوست
از چه حق رأی دادن نیستش
آن که، جان را گر بگیرد حق اوست