چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
کمان ابروی او تیر غمزه یی نزند
که دل نگیرد همچون هدف بخویشتنش
برآفتاب کجا سایه افگند هرگز
مهی که مطلع حسنست جیب پیرهنش
بزیر هر شکنش عنبرست خرواری
که باربند عبیرست زلف چون رسنش
کجا رسم زلب او ببوسه یی چو دمی
(رها نمی کند ایام درکنار منش)