زهی ز طرهٔ تو آفتاب در سایه
به پیش پرتو روی تو ماه و خور سایه
هوای عشق تو را مهر و ماه چون ذره
درخت لطف تو را هر دو کون در سایه
بنزد عقل چو خورشید روشن است که نیست
کسی به قامت و بالای تو مگر سایه
چو خواست کز من شیرین سخن بر آرد شور
نبات خط تو افگند بر شکر سایه
چه گردنان که کله زیر پایت اندازند
چو افگند سر زلف تو بر کمر سایه
به اعتدال شود چون هوای فصل ربیع
اگر بیفگنی از لطف بر سقر سایه
تو آفتاب زمینی وگر خوهی ندهد
به آسمان و به ماه از تو زیب و فر سایه
ز تاب مهر تو در روی ذره های حقیر
چو آفتاب کند بعد ازین نظر سایه ...