محبوسم و طالع است منحوسم
غمخوارم و اختر است خونخوارم
بوده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزارم
امروز به غم فزونترم از دی
و امسال به نقد کمتر از پارم
طومار ندامت است طبع من
حرفی است هر آتشی ز طومارم
بندی است گران به دست و پایم در
شاید! که بس ابله و سبکبارم
آن است خطای من که در خاطر
بنمود خطاب و خشم شه خوارم
آن خواجه که واسطه است مدح او
در مرسله های لفظ دربارم
گر نیستم از جهان دعاگویش
در هستی ایزد است انکارم
گرنه به ثنای او گشایم لب
بسته است میان به بند زنارم
بر خور ز دوام عمر کز عالم
در عهد تو کم نگردد آثارم