هیچ با ما دل او را سر احسان نبود
دل او راگوئی که به فرمان نبود
در همه گیتی امروز به خوبی سمر است
زانچه در خوبی اندیشه کنی خوبتر است
کیست کاین مشکل آسان کند انشاء الله
بنده نتواند، یزدان کند انشاء الله
سوزد ازآتش هجرش دل محنت کش من
لیک وصلش زند آبی به سرآتش من
با چنین بیهده دل ، دست ز جان باید شست
این چنین گفت مرا پیر ره از روز نخست
تا مگر از دل و جان بندگی شاه کند
هم مرا روزی از راز شه آگاه کند
کاینچنین شور غم عشق بهم در فکند
آه اگرروزی آن پرده زرخ برفکند
هادی مهدی ، دارای جهان ، حجهٔ عصر
آنکه بر رایت او خواند خدا آیت نصر
بد سگالش را درکام رباید سجین
نیک خواهش را آغوش دهد حورالعین
او خدا را همه از خلقت گیتی غرض است
ذات او جوهر و باقی همه گیتی عرض است
آسمان بود و زمین بود و بشر بود و ملک
نور اوگه به زمین بود عیان که به فلک
تا رسد دست من آن روز بدان دامن پاک
نهم امروز بدین در، سر طاعت برخاک