نیست غم، گر شد گریبان من از غم چاک جاک
سینه ام چاکست، از چاک گریبان خود چه باک؟
می کشی بر غیر تیغ و می کشی از غیرتم
از هلاک دیگران بگذر، که خواهم شد هلاک
نیست جان را با تن پاک تو اصلا نسبتی
این تن پاک تو صد ره پاک تر از جان پاک
خاک آدم را، از آن گل کرد، استاد ازل
تا چنین نازک نهالی بر دمد ز آن آب و خاک
ای که از ما فارغی، گویا نمی دانی که ما
دردمندانیم و آه ما بغایت دردناک
می پرستان را ز می هر دم حیاتی دیگرست
آب حیوان ریخت، گویا، باغبان در جوی تاک
گر هلالی چند روزی در لباس زهد بود
باز در کوی خراباتست مست و جامه چاک