سایبان تو ظّل عرش مجید
بارگاه تو اوج قصر مشید
خاک بر سر نهاد خصم تو تاک
چرخ پیشت نهاد سر برخاک
صرصر انتقام تو خوش خوش
ز آب حیوان بر آورد آتش
آری آری چراغ بی روغن
برفروزد بوقت جان کندن
دهر حامل ز فتنه در نه ماه
بار بنهاد و زاد نصرالله
خوشدلی از تو در همه تنهاست
غمگی اندر جهان رهی تنهاست
چون زمینت مسخّرست فلک
شاد باش ای ظفر هنیئاً لک