فنون لطف خداوند صدر مجدالملک
نداده هیچ بهایی غلام کرد مرا
شدم ز خامة بیمار او خجل که هنوز
مرا ز دور ندیده قیام کرد مرا
نداده خم چو صراحی بخدمتش کردن
دهان ز خنده لبالب چو جام کرد مرا
چه جادویست سر کلک او؟ که عاشق خویش
چنین بواسطۀ یک کلام کرد مرا
بحضرتش چو مرا راه انبساط نبود
اگر چه آرزوی آن مقام کرد مرا
تواضعش به سر انگشت مردمی از دور
برای سبق فضیلت سلام کرد مرا
خطاب عالی او چون مرا بلندی داد
ز حد گذشته فلک احترام کرد مرا
به نوک کلک که نظّام گوهر هنرست
چو عقد، کارکها با نظام کرد مرا
چو آفتاب شکوهش ز دور بر من تافت
هلال بودم، بدر تمام کرد مرا
نوازشی که بدان کرد بنده را مخصوص
رهین منّت انعام عام کرد مرا
چه عذر خواهم از این تربیت که در حق اوست
ز جور دور فلک انتقام کرد مرا
به یک سلام که فرمود و یاد کرد از من
همه سلامت گیتی بنام کرد مرا
چو صبح دولت او در رخم تبسّم کرد
کنار پرز ستاره چو شام کرد مرا
زبان عذر ندارم من اندرین معرض
که دست عجز بسر بر لگام کرد مرا
امید هست که در شکر او بنظم آرم
که لطف او همه کاری بکام کرد مرا
صداع حضرت عالی فزون ازین ندهم
که اوستاد ادب این پیام کرد مرا