در آرزوی تو از عمر من دو سال گذشت
که هیچگونه ندانم که بر چه حال گذشت
دوسال چیست؟ غلط می کنم که هر روزی
ز روزهای فراقت هزار سال گذشت
ملول گشتم ازین باد و خاک پیمودن
وگر حقیقت خواهی تو، از ملال گذشت
فراق روی تو وقتست اگر وصال باشد
اگر بعکس شود هر چه از کمال گذشت
حدیث شوق بخدمت رکاکتی دارد
ز روی رسم نوشتن کز اعتدال گذشت
شدم خیالی و بر من نه آن گذشت الحق
که هیچکس رازین جنس بر خیال گذشت
نماند در سرم از هیچگونه رای وصال
ز بس که بر سرم از گونه گون محال گذشت
ازین سپس چه تمتّع بود به عهد وصال
چو زندگانی در حسرت وصال گذشت
من و قناعت و کنجی ازین سپس زیراک
زیان عمر من از سود جاه و مال گذشت
زمانه را گر از این گوشمال من غرضیست
بسنده کن گو، از حدّ گوشمال گذشت
عنایت تو اگر سایه افکند وقتست
که آفتاب شکیب من از زوال گذشت
حرام بود مرا بی تو زندگی لیکن
اگر حرام بداین قدروگر حلال گذشت
مگر که بگذرد این روزگار ناکامی
ردیف شعر از آن کرده ام بفال بگذشت
شدست حال من از آرزوی خدمت تو
چو حال تشنه که بر چشمة زلال گذشت
بمرده بودم از شرم زندگانی خویش
وگرچه هر نفس از وی بصد نکال گذشت
ولی بنفحة خلق تو زنده کرد مرا
سحرگهان که بمن بر دم شمال گذشت