ای بزرگی که همت تو شکست
بر دل و پشت چرخ دون آورد
قدر از راستی انصافت
سقف افلاک راستون آورد
هرکه آورد رو بخصمی تو
دانک از دولت حرون آورد
و انک سودای همسری تو پخت
حاصل کار سرنگون آورد
خونیی قصد دست بوس تو کرد
پشت خود را بخم چو نون آورد
نوک تار مژه زدیدۀ شرع
اشک خون از پی سکون آورد
آمد از تیش خون زپوست برون
رقص ز ایقاع گونه گون آورد
دی زدست مبارکت نشتر
چون بانگام قصد خون آورد
خضری را بسوی آب حیات
دولت تیز رهنمون آورد
ناخن نیش زخمه بر برگ زد
تشت از و صوت ارغنوان آورد
برق نیش از شکاف ابر کرم
رگ باران لاله گون آورد
گفتم آن دست بحر بود ، چرا
همچو کان لعل از اندرون آورد؟
از سمن شاخ ارغوان بشکفت
فلک این رسم نو کنون آورد
شفقی از عمود صبح برون
دست قدرت به آزمون آورد
عقد یاقوت از قضیب بلور
نوک الماس بر فسون آورد
دست فصاد آتش محلول
از دل آب بسته چون آورد
عجب آمده مرا و این حالت
حیرتم هر زمان فزون آورد
آخرالامر معنیی بس خوب
یاد من فکر ذو فنون آورد
گفت نی ، دست خواجه دریاییست
که زموج آزرا زبون آورد
نیشتر هست هندوی غواص
کش قضا خوار و سرنگون آورد
چون فرو برد سر بدین دریا
شاخ مرجان از و برون آورد