لب بر لب کوزه بردم از غایت آز،
تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،
خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم،
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم،
پر کن قدح باده، که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه.
تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه؛
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه،
هر چند در احوال جهان می نگرم،
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است.
* دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است،
بی زمزمهٔ نایِ عراقی هیچ است؛
ضایع مکن این دم اَر دلت بیدار است،
کاین باقیِ عمر را بقا پیدا نیست!
امروز تو را دسترس فردا نیست،
و اندیشهٔ فردات به جز سودا نیست،
از آمده و رفته دگر یاد مکن،
حالی خوش باش، زان که مقصود این است.