آورد به اِضطرارم اوّل به وجود،

جز حیرتم از حیات چیزی نفزود،

معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک

نقّاشِ ازل بهرِ چه آراست مرا؟

هرچند که رنگ و روی زیباست مرا،

چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا،

کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد

هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته تر ز عنقا باشد

آرند یکی و دیگری بربایند

بر هیچ کسی راز همی نگشایند

این دسته که بر گردن او می بینی

دستی ست که برگردن یاری بوده ست

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده ست

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

تعداد ابیات منتشر شده : 510165