* دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است،
بی زمزمهٔ نایِ عراقی هیچ است؛
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو،
بر درگهِ او شهان نهادندی رو،
با کلّه همی گفت که: افسوس، افسوس!
کو بانک جَرَس ها و کجا نالهٔ کوس؟
مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ توس،
در چنگ گرفته کلّهٔ کیکاوس،
بهرام که گور می گرفتی همه عمر،
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
آن قصر که بهرام درو جام گرفت،
آهو بچه کرد و روبَهْ آرام گرفت؛
بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است،
گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است!
چندان که به صحرای عدم می نگرم،
ناآمدگان و رفتگان می بینم!
بر مَفْرشِ خاک خفتگان می بینم،
در زیر زمین نهفتگان می بینم؛
زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خَلَل،
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود.