وی مصقلهٔ غم تو داده
آیینهٔ روح را صفایی
در دل غم غیر تست ای دوست
در خانهٔ کعبه بوریایی
در کوی خود ار ببینی او را
از ما برسان بدو دعایی
گر نیست دل تو راست با ما
می زن به دروغ مرحبایی
هر روز به هر کسیت میلی
هر لحظه به دیگریت رایی
عمرت خوانم از آنکه با کس
چون عمر نمی کنی وفایی
شعر من کهنه نگردد به مرور ایام
که تغیر نپذیرد به زمان شیرینی
تلخی عیشم از این است و نمی یارم گفت
که تو با من ترش و با دگران شیرینی
خوش در آمیخته ای با همگان، و این سهل است
که خوش آمیز بود با همگان شیرینی
ز آن لب ای دوست به صد جان ندهی یک بوسه
شکر ارزان کن و مفروش گران شیرینی