شهنشاها تویی آن کس که ارباب طریقت را
به اقلیم حقیقت از شریعت راه بنمایی
از آن چون شع هر ش دبدهٔ انجم همی تابد
که از خاک رهش جشند یکسر کحل مینایی
ز سهم ذوالفقار وی برآید زهرهٔ گردون
وگرنه بی سبب نبود فلک را لون خضرایی
به دیر دهر ناقوس شریعت گر بجنباند
ز ترس از دوش هر راهب فتد زنار ترسایی
به عهد او لباس تعزیت بر تن نپوشد کس
بجز چشم نکویان آن هم از بهر دلارایی
نمی خواهد ستم بر عاشقان انصاف وی ورنه
ز لعل دلبران برداشت رسم باده پیمایی
ز بیم احتساب او همانا چنگ می نالد
وگرنه عدل وی افکند ازبن بیخ رسوایی
ز فرمانش اگرحور بهشتی رو بگرداند
کسی او را قبول طبع ننمایدبه لالایی
نیاید بی حضورش هیچ طفلی از رحم بیرون
نپوشد بی وجودش هیچ کس تشریف عقبایی
به خورشید فلک نسبت نباید داد رایش را
که این یک پاک دامن هست و آن رندیست هرجایی