گفت از اندازهٔ ذرات محیطش چه خبر؟
حیوانی که بجنبد به تک دریــایی
گفتم از رازطبیعت خبرت هست ؟ بگو
منتهایی بودش ، یا بودش مبدایی ؟
یا یکی خیمهٔ صد وصله که از طول زمان
پاره جایی شده و سوخته باشد جایی
آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید
میخ ها کوفته باشد به سیه دیبایی
هرچه پرسیدم ازآن دوست مراداد جواب
چه به از لذت هم صحبتی دانایی
دوش در تیرس عزلت جان فرسایی
گشت روشن دلم از صحبت روشن رایی
هرکس به ازل قسمت خود دید و پذیرفت
گل افسر یاقوتی و ما چهرهٔ کاهی
چون خاطرت آئینهٔ غیبی است یقینست
ز احوال ( بهار) آگهی ای شاه کماهی
شو خواستهٔ خلق و دل از خواسته بردار
خواهنده فزاید چو تو از خواسته کاهی
بگشا به تفقد در معمورهٔ دل ها
کاین ملک نگیرند به نیروی سپاهی