همی کار تو کار ناستوده است
همی کردار بد را میستائی
همی با عقل در چون و چرائی
همی پوینده در راه خطائی
چنین است رسم و ره دهر، پروین
بدینگونه شد گردش آسمانی
گشوده دهان طاق کسری و گوید
چه شد تاج و تخت انوشیروانی
ببین تا چه کردست گردون گردان
به جمشید و طهمورث باستانی
از آن نامداران و گردنفرازان
نشانی نماندست جز بی نشانی
دلیران گرفتند اقطار عالم
بشمشیر هندی و تیغ یمانی
همائی تو و سدره ات آشیانست
مکن خیره بر کرکسان میهمانی
قفس بشکن ای روح، پرواز میکن
چرا پایبند اندرین خاکدانی
ازین کوچکه کوچ بایست کردن
که کردست بر روی پل زندگانی