قصه چکنم؟ بسوختم زین خامی
نه کام دل و نه صبر بر ناکامی
چون حاصل کارماست بی فرجامی
تن در دادیم نیک در بدنامی
گفتا که ز عشق من نمردی تو هنوز؟
ای سخت دل سست امید، ازچه گلی؟
بگذشت بمن رشک بتان چگلی
پوشیده رخ از نقاب چشم از چگلی
ای ابر تو می گری که تر می گریی
وی مرغ تو می نال که خوش می نالی
چون نیست چمن زرنگ و بویی خالی
پروای گل و سمن ندارم حالی
زر را بفرستم که خود او چون حلقه
گوشت گیرد پیش من آرد حالی
چون نیست حدیث وصلت از زر خالی
هم نرم کنم ترا بچیزی مالی
نرمی نکنی به بندۀ خود روزی
ترسم که دعایی کنم از تنگ دلی
ای خام که عادتت بود سنگدلی
بس خوب و نکویی ، زچه آبی؟ چه گلی؟