هجرت کردی ، باز گرفتی عالم
پیغمبر آخر الزمانی گویی
شاها ، بجلال ، آسمانی گویی
در دانش وجود بحر و کانی گویی
از حسرت رخسار تو ، ای زیباروی
از ناله چو نال گشتم ، از مویه چو موی
یک عالم را سخای تو باز خرید
از رنج نیاز و آفت درویشی
ای رکن الدین ، ز ابر و دریا بیشی
وز جملهٔ سرشان گیتی پیشی
این جور ، که رفت بر تنم ، کی رفتی ؟
وین رنج ، که هست بر دلم ، کی بودی؟
عدل تو اگر چهره بما بنمودی
ور چشم عنایتت نظر فرمودی
تا بندهٔ تو شدم ز غم آزادم
از بندگی توام مباد آزادی
ای دست زمانه بسته از بیداری
وز دست گشاده داد بخشش دادی
تن زیر پی حادثه مفرش کرده
با ناخوشی زمانه دل خوش کرده