هم مگر قاآنیا صاحبدلی پیدا شود
تا که در هر قصه یابد از نصیحت حصه ای
زان سبب در قصه باید رازها گفتن تمام
تا نباشد کودکان را در شنیدن غصه ای
ای دریغا خلق عالم بیشتر طفلند طفل
کز برای خنده می خواهند شیرین قصه ای
چو بر ما حاصل آخر خود همین بود
نبودی کاش از اول آشنایی
به خون دل همی مویید و می گفت
بتان را نیست الا بیوفایی
یکی را دیدم اندر ری که دایم
همی نالید از درد جدایی
به اختیار به ویرانه عاقلان نروند
جز آن زمان که طبیعت کند تقاضایی
هر آن دیار که باشد ز اهل دل خالی
بود چو گوشهٔ ویرانه بدترین جایی
در روز جزا به نزد داور
تمهید خطا چسان نمایی
ای خواجه به نزد شحنه امروز
از عهدهٔ جرم برنیایی