گر از صدق و یقین داری نصیبی
قدم بیباک نه کس در کین نیست
مقام شوق بی صدق و یقین نیست
یقین بی صحبت روح الامین نیست
تو خود وقت قیام خویش دریاب
نماز عشق و مستی را اذان نیست
دل بیگانه خوزین خاکدان نیست
شب و روزش زدورسمان نیست
اکر گرد ون بکام او مکردد
به کام خود بگر داند زمین را
مسلمانی که داندرمز دین را
نساید پیش غیر الله جبین را
دل مامرد و دین از مردنش مرد
دو تامرگی بیک سود اخریدیم
من و تو از دل و دین نا امیدیم
چوبوی گل ز اصل خود رمیدیم
خداوندی که در طوف حریمش
صد ابلیس است و یک روح الامین نیست
فرنگی را دلی زیر نگین نیست
متاع او همه ملک است دین نیست