خاص تر ز آن همه کنیزی بود
افتی در ته سپهر کبود
حاضر خدمتش غلامی چند
گشته همتاش در کمان و کمند
جستی از مطربان چابک دست
آنچه بی می توان شد از وی مست
عیش می کرد و کام دل می راند
باده می خورد و گنج می افشاند
عهدهٔ ملک چو بر ایشان بست
خود بفارغدلی به باده نشست
کاردارش نشد به روی زمین
جز خردمند و راستکار و امین
هر کرا دید در خود پیشی
داد با شغل دولتش خویشی
پدرش رخت زندگانی بست
او به جای پدر به تخت نشست
کافتاب جمال بهرامی
چو شد از نور در جهان نامی
گنج پیمای این خزینهٔ پر
از خزینه چنین گشاید در