کنون که می گذرد عیش چون نسیم زباغ
چوگل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ
غبار عالم اندیشهٔ کی ام بیدل
که دارم از چمن اعتبار رنگ فراغ
چه کوری است که خفاش طینتان دلیل
به سیر خانهٔ خورشید می برند چراغ
ز دور چرخ درین انجمن که دارد باد
به هوش باش که مستان شکسته اند ایاغ
چراغ رهگذر باد در نمی گیرد
درین چمن چقدر سعی لاله سوخت دماغ
فضولی تو مقابل پسند یکتایی است
مباد جلوهٔ تحقیق کس به آینه داغ
در آفتاب یقین چرخ و انجمش عدم است
چو شب گمان تو طاووس بسته بر پر زاغ
به عالمی که سخن داغ بی رواجی هاست
چو غنچه بر لب خاموش چیده ایم دماغ
ز نقد عیش جنون یاس مهر جام مپرس
به غیر داغ میی نیست در پیالهٔ داغ
هزار جلوه زیان کرده ام ز بیخبری
چه رنگها که نرفته ست از کف صبّاغ