عرقها می کنم چون شمع و سردر جیب می د زدم
علاجی نیست هستی از عدم شرمنده می گردد
آیا این شعر را می پسندید؟
uvrih ld ;kl ],k alu , svnv [df ld n cnl
ugh[d kdsj isjd hc unl avlkni ld 'vnn