مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند
حبذا کانی کزو پاکیزه سیم و زر برند
نی ز هر کانی که بینی سیم و زر آید پدید
نی ز هر بحری که بینی گوهر احمر برند
در میان صدهزاران نی یکی نی بیش نیست
کز میان او به حاصل شاکران شکر برند
در میان صد هزاران نحل جز یک نحل نیست
کز لعابش انگبین ناب جان پرور برند
جانور بسیار دیدستم به دریاها ولیک
چون صدف نبود که غواصان ازو گوهر برند
گاو آبی در جزیره سنبل و سوسن چرد
لاجرم هر جا که خفت از خاک او عنبر برند
همچو آهو شو تو نیز از سنبل و سوسن بچر
تا بهر جایی ز نافت نافهٔ اذفر برند
باغشان از شوخ چشمی گشت شورستان خار
طمع آن دارند کز وی سوسن و عنبر برند
سوسن و عنبر کجا آید به دست ار روضه ای
کاندرو تخم سپست و سیر و سیسنبر برند
هر چه کاری بدروی و هر چه گویی بشنوی
این سخن حقست اگر نزد سخن گستر برند
خواب ناید مرزنی را کاندر آن باشد نیت
هفتهٔ دیگر مر او را خانهٔ شوهر برند
ای بهمت از زنی کم چند خسبی چون ترا
هم کنون زی کردگار قادر اکبر برند
ور همی گویی که من در آرزوی ایزدم
کو نشانی تا ترا باری سوی دلبر برند
این جهان دریا و ما کشتی و زنهار اندرو
تا نه پنداری که کشتیها همه همبر برند
کشتیی را پیش باد امروز در تازان کنند
کشتیی را باز از پیش بلا لنگر برند
کشتیی را غرق گردانند در دریای غیب
کشتیی را هم ز صرصر تا در معبر برند
مر یکی را گل دهد تا او به بویش جان دهد
و آن دگر را باز جانش ز آتشین خنجر برند
مر یکی را سر فرازانند ز آتش از جحیم
مر یکی را باز از گوهر همه افسر برند
خنده آید مر مرا ز آنها که از سیم ربا
درگه رفتن کفن از دیبه شوشتر برند
مرد آن مردست که چون پهلو نهد اندر لحد
هم به ساعت از بهشتش بالش و بستر برند
مرد را باید شهادت چونکه باشد باک نیست
گرو را اندر به چین سوی لحد میزر برند
تا نباشی غافل و دایم همی ترسی ز حق
گر همی خواهی که چون ایمان ترا بر سر برند
گر ندادی حق خبر هرگز کرا بودی گمان
کز جهان چون بلعمی را نزد حق کافر برند
عالم آمد این سخن مخصوص فردا روز حشر
عالمان بی عمل از کرد خود کیفر برند
یک پرستار و یکی عالم که در دوزخ برند
همچنان باشد که از جاهل دوصد کشور برند
حسرت آن را کی بود کز دخمه زی دوزخ رود
حسرت آن را کش به دوزخ از سر منبر برند
منظر و کاشانه پر نقش و نگارست مر ترا
چون بمیری هم بر آن کاشانه و منظر برند
اشتر و استر فزون کردن سزاوار است اگر
بار عصیان ترا بر اشتر و استر برند
مضمر آمدن مردن هر یک ولی وقت شدن
نسخهٔ قسمت همه یکبارگی مظهر برند
مرد عالم را سوی دوزخ شدن چونان بود
چونکه ترکی را به سوی خوان خنیاگر برند
مضمر آمد مردن هر یک ولی مضمر بهست
بانگ خیزد از جهان گر جان ما مضمر برند
مرد نابینا اگر در ره بساود با کسی
عیب دارند و ورا خصمان سوی داور برند
باز اگر بینا بساود منکری باشد درو
شاید این معروف رازی جبر آن منکر برند
این سخن بر ما پدید آید به ما بر آن زمان
کز برای حشرمان فردا سوی محشر برند
عاصیا هین زار بگری زان که فردا روز حشر
عاصیان را سوی فردوس برین کمتر برند
ظالمان را حشر گردانند با آب نیاز
عادلان را زی امیرالمومنین عمر برند
عالمان را در جنان با غازیان سازند جای
ساقیان را در سقر نزدیک رامشگر برند
ای سنایی این چنین غافل مباش و باز گرد
کآفتابت را به زودی هم سوی خاور برند