دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار
بویش همه بوی سمن و مشک ببردست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را به دگر پای نگونسار
بر سرش یکی غالیه دانی بگشاده
واکنده در آن غالیه دان سونش دینار
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد
زنگی بچه ای خفته به هر یک در، چون قار
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیده ست؟
گردید به کردار و بکوشید به گفتار
کس را به مثل سوی شما بار ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار
پستانکتان شیر به خروار گرفته
آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار
اندام شما زیر لگد خرد بسایم
زیرا که شما را به جز این نیست سزاوار
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار
گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده ست و سمن زار
بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس ننمایمتان آزار
من خوب مکافات شما باز گزارم
من حق شما باز گزارم به بتاوار
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل مختار
داده ست بدو ملک جهان خالق معبود
با خالق معبود کسی را نبود کار
هرگز به تن خود به غلط در نفتاده ست
مغرور نگشته ست به گفتار و به کردار
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار
چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار
با ملک چکارست فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از درگلزار
از وقف کسان دست بباید بسزا بست
نیکو مثلی گفته ست «النار ولا العار»
زین دست بدان دست، به میراث تو دادند
از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار
ای ملک زدایندهٔ هر ملک زدایان
ای چارهٔ بیچاره و ای مفرغ زوار
از پای افاضل تو کنی خار زمانه
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار
وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار