شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد
همچو چینی تار مویی کاسهٔ طنبور شد
برق آفت گر چنین دارد کمین اعتبار
خرمن ما عاقبت خواهد نگاه مور شد
عیش صد دانا ز یک نادان منغص می شود
ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد
نفس را ترک هوا روح مقدس می کند
شعله ای کز دود فارغ گشت عین نور شد
گر نمکدانت چنین در دیده ها دارد اثر
آب در آیینه همچون اشک خواهد شور شد
دل شکست اماکسی بر نالهٔ ما پی نبرد
موی چینی جوهر آیینهٔ فغفور شد
کاش چون نقش قدم با عاجزی می ساختم
بسکه سعی ما رسایی کرد منزل دورشد
ساغر عشق مجازم نشئهٔ تحقیق داد
مشت خونم جون مجنون می زد ومنصورشد
چون سحر کم نیست گر عرض غباری داده ایم
بیش ازین نتوان به سامان نفس مغرور شد
عمرها شد بیدل احرام خموشی بسته ام
آخراین ضبط نفس خواهد خروش صور شد