ابلیس گشاده بود در وسوسه دست
فضل ازلی در آمد ابلیس بجست
پیوند کنی با صنمی مشکین خال
آن گه جویی تو عافیت اینت محال
اجد الملامة فی هواک لذیذة
حبّا لذکرک فلیلمنی اللوم
عشق چنان روی، تاج باشد بر سر
ور چه ازو صد هزار درد سر آید
من دل بکسی دهم که او جان ارزد
ور جان ببرد هزار چندان ارزد