یا حیاة الرّوح مالی لیس لی علمی بحالی
تلک روحی منک ملئی، و سوادی منک خالی
گفتی مگذر بکوی ما در مخمور
تا کشته نشی که خصم ما هست غیور
گویم سخنی بتا که باشم معذور
در کوی تو کشته به که از روی تو دور!
الحبّ سکر خماره تلف
یحسن فیه الذّبول و الدّنف
البسنی الذّلّ فی محبّته
و الذّلّ فی حبّ مثله شرف
چون شاد نباشم که خریدم بتنی
وصلی که هزار جان شیرین ارزد؟!
ور امروز اندرین منزل ترا حالی زیانی بد
زهی سرمایه و سودا، که فردا زین زیان بینی!
گه ناز چشیدند و گهی راز شنیدند
گاهی ز جلالت بجمالت نگریدند
چندم پرسی مرا چرا رنجانی
حقا که تو حال من زمن به دانی!
نفس المحبّ علی الأسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
چون شفا ای دلربا از خستگی و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن