بازم لباس صبر بصد پاره کرده یی
بازم ز کوی عافیت آواره کرده یی
ترسم خجل شوی اگرت آورم بروی
آن جورها که بر من بیچاره کرده یی
هرچ آسمان بخنجر مرّیخ می کند
تو در زمین بغمزۀ خون خواره کرده یی
خود با دل تو لابۀ ما سودمند نیست
گویی بر غم ما دلی از خاره کرده یی
گویند رستخیز بهم برزند جهان
این بازیی ات خود که تو صدباره کرده یی
کو داد و داوری ؟ که کنم بر تو من درست
تا بی سبب چرا دل من پاره کرده یی
گفتی که رایگان غم من می خوری نه بس
الحق تو این شگرفی همواره کرده یی