آن روز شد که راز نهان داشتم که باز

رازم چو روز بر سر بازار می کشی

بر گرد مه ز غالیه پرگار می کشی

بر طرف روز نقش شب تار می کشی

ز یمن موکبش ابن حسام زنده شود

گر اتّفاق گذر افتدش بتربت او

مراد گوشه نشینان نعیم حور و قصور

مراد ما همه او هرکسی و نیّت او

حواله گر بسوی کعبه گر خرابات ست

تو دم مزن که برون نیست از مشیَّت او

کدام سر که توانم فکند در پایش

کدام دیده که بینا شود به طلعت او

بدین قدم نتوانم که راه او پویم

بدین زبان نتوانم شمرد نعمت او

اگر چه در لبش آب حیات موجود است

بسوخت سینه من زآتش محبت او

لبش به دور ازل جرعه ای به ما بخشد

نمی رود ز مذاقم هنوز لذت او

اگر چه در قدمش همچو سایه بی قدرم

ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او

تعداد ابیات منتشر شده : 510165