با مویِ سپیدْ سرخوشم کز میِ تو؛

پیرانه سرم بهارِ دل تازه شده است.

* ساقی غمِ من بلند آوازه شده است،

سرمستیِ من برون ز اندازه شده است؛

بر کَفْ قَدَحِ باده و بر دوشْ سبو،

می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی.

* جُز راهِ قَلَندرانِ میخانه مپوی،

جز باده و جز سِماع و جز یار مجوی؛

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی،

از سَلْخ به غُرّه آید، از غُرّه به سَلْخ!

چون عمر به سر رسد، چه بغداد چه بلخ،

پیمانه چو پر شود، چه شیرین و چه تلخ؛

برخیز و میان ببند ای ساقی چُسْت،

کاندوهِ جهان به می فروخواهم شست.

چون آمدنم به من نَبُد روز نخست،

وین رفتنِ بی مراد عَزمی است درست،

تا کی ز قدیم و مُحْدَث امّیدم و بیم؟

چون من رفتم، جهان چه مُحْدَث چه قدیم.

چون نبست مقام ما درین دهر مُقیم،

پس بی می و معشوق خطایی است عظیم.

تعداد ابیات منتشر شده : 510165