جامی و بتی و بَربَطی بر لب کِشت.

این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت.

* من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت،

از اهل بهشت کرد، یا دوزخ زشت؛

امّید و هراسِ ما به چیزی است کزان،

جز نام نشانی نه پدید است ای دل!

کس خُلْد و جَحیم را ندیده است ای دل،

گویی که از آن جهان رسیده است ای دل؟

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار،

کاواز دُهُل برادر از دور خوش است.

* گویند بهشتِ عَدْن با حور خوش است،

من می گویم که: آب انگور خوش است

پر کن قدح باده و بر دستم نه،

نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد.

* گویند: بهشت و حور و کوثر باشد،

جوی می و شیر و شهد و شکّر باشد؛

گر ما می و معشوقه گُزیدیم چه باک؟

آخِر نه به عاقبت همین خواهد بود؟

گویند: بهشت و حورعین خواهد بود،

و آن جا می ناب و اَنْگَبین خواهد بود؛

تعداد ابیات منتشر شده : 510165