همتش، نگذرد ز فرج و گلو
داند از امر، فانکحوا و کلوا
سخن از دخل و خرج، خواند و بس
شهوت بطن و فرج راند و بس
صلح و جنگش، برای این باشد
نام و ننگش، برای این باشد
عام را خود، ز شام تا به سحر
نیست جز خواب و خورد، کار دگر
این بود سیرت خواص انام
چون بود حال عام کالانعام
سر بر اندیشه های گوناگون
لب پر افسانه، دل پر از افسون
صد مجلد، کتاب بگشاده
در عذاب مخلد افتاده
زان به مجلس، زبان چو بگشاید
سخنش جمله، قالبی آید
قصر شرع نبی و حکم نبی
جز به آن خشتها، نکرده بنی
سوی هر خشت از او چو رو کرده
در فیضی به رخ برآورده