ستاره پدید آمد از تیره گرد
رخ زرد خورشید شد لاژورد
فرستاد کس بخردان را بخواند
بسی داستان پیش ایشان براند
بیک سو بر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان گشته همچون زریر
بر آید رخ کوه رخشان کند
زمین چون نگین بدخشان کند
همی خاک بر داشت از رزمگاه
بزد بر رخ شاه توران سپاه
یکی باد و ابری سوی نیمروز
برآمد رخ هور گیتی فروز
بمالید رخ را بران تیره خاک
چنین گفت کای داور داد و پاک
رخ شاه ترکان هر آنکس که دید
بر و جامه و دل همه بردرید
همان پیل بد روز جنگ او به زور
چو دریا دل و رخ چو تابنده هور
بجیحون فرستاد تا بگذرند
بکشتی رخ آب را بسپرند