تا کمر صحبت میان طلبد
کمر ملک بر میان تو باد
یگانه عالمی شاها، چه گویم بیش ازین؟ زیرا
همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون
برعکس شود هرچه بغایت برسید
شادی کن چون غم بنهایت برسید
بیرون کشم و پاک کنم اندر پی
از پای تو موزه وز بناگوش تو خری
اندر برم و بریزم ای طرفه ری
درخانه ترا و در قدح پیش تو می
نگارخانه چینست و ناف آهو چین
درون چین دوزلف و برون چین قباش
من غلام آن خط مشکین که گویی مورچه
پای مشک آلود بر برگ گل و نسرین نهاد
زنحسش منزوی مانده دو صد دانا بیک منزل
ز دورش مقتدا گشته دوصد ابله بیک برزن
کشتی مرا بدوستی و کس نکشته بود
زین زارتر کسی، را هرگز بدشمنی
خوب رویان زشت پیوندند
همه گریان کنان خوش خندند