بادهٔ هستی که دردش وهم و صافش نیستی ست
چون سحرگر اعتدالش دیده ای خمیازه است
آیا این شعر را می پسندید؟
fhniٔ isjd ;i nvna ,il , whta kdsjd sj
],k spv'v hujnhga ndni hd oldhci hsj