سیمین ساق » مولوی »
دفتر پنجم
» بخش ۵۸ - مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین شیخ پیر سن نمی خواهم بلک پیرعقل و معرفت و اگر چه عیسیست علیه السلام در گهواره و یحیی است علیه السلام در مکتب کودکان مریدی شیخ را گریان دید او نیز موافقت کرد و گریست چون فارغ شد و به در آمد مریدی دیگر کی از حال شیخ واقف تر بود از سر غیرت در عقب او تیز بیرون آمد گفتش ای برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نیندیشی و نگویی کی شیخ می گریست و من نیز می گریستم کی سی سال ریاضت بی ریا باید کرد و از عقبات و دریاهای پر نهنگ و کوههای بلند پر شیر و پلنگ می باید گذشت تا بدان گریهٔ شیخ رسی یا نرسی اگر رسی شکر زویت لی الارض گویی بسیار »
بازدید » 2091