شد ز خاک درِ تو در عالم

آز بسیار خوار سیر شکم

لشکر بیگانه را در کشور ما راه نیست

ملک ما زیر و زبر از شهسوار دیگرست

ره سوی صیدگاه بی گاهش

آهوی شیر گیر همراهش

با چنان شیری به چالش گشت جفت

مردی او مانده بر پای و نخفت

شدی اینجایگه در قربت خود

مرا گرهم دهی نی قوت خود

گفتی آنک به خاطرم افتاد

آنچه این لحظه رفته بود از یاد

در تماشاش روز و شب بهرام

همچو جمشید در نظارهٔ جام

گفت خیرالبشر رسول خدای

آن فزون از همه به دانش و رای

لباس گرانمایهٔ خسروی

که دل را نوا داد و تن را نوی

مطلبم را ز فرط هوش گرفت

کفت نرمک: « سنائی » اینت شگفت

تعداد ابیات منتشر شده : 510165