قصبهای زربفت و خزهای نرم
که پوشندگان را کند مهد گرم
هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند
تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف
همه از خاطرم گریخته اند
بس که زهرم به کام ریخته اند
ندیدند با چرخ گردان نبرد
همی خاک برداشت از دشت مرد
تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف
بر من از لطف آفرین ها گفت
گفت از اینها و بیش از اینهاگفت
نیست صادق دشت پیمای طلب را تشنگی
ورنه هر موج سرابی جویبار دیگرست
عیب پوشند و در هنر نگرند
گل و ریحان طیبات خورند
پیش آن کس کز دل گرم است در آتش مدام
هر دم سردی نسیم نوبهار دیگرست
در سیاست موافقش دیدم
نیز بر خویش عاشقش دیدم